سلام و عرض ادب
صبح یک روز پاییزی درسال 1373
فرشته ای* پابدنیا گذاشت....
در گذر زمان" مهربانی
،دوست داشتن و عشق ورزیدن"** را یاد
گرفت...
سالها گذشت، بزرگ شد...
هیچ کار بدی نکرد که بخواد شرمنده ی خداش بشه...
اما هستن اشتباهاتی که وقتی یادشون میافته ناخودآگاه سرش رو پایین میندازه...
خلاصه که داشت بزرگ میشد و عاقلتر ،تو این مسیر چندتا جای خوب هم دعوت شد
اینجوری شد که بیشتر عاشق خداش شد..
امـــا...
یجاهایی جوونی و بچگی کرد از خداش دور شد ولی...
از اونجایی که خدا دوستش داشت یه آدمهای خوبی رو سرراهش قرار داد...
این آدما باعث شدن این فرشته ی ما کارای خوبشو که از سر بچگی و بی توجهی (خودمونیم جوگیری) گم کرده بود
پیداشون کنه و تصمیم گرفت دیگه هیچوقت دستشو از دست خداش جدا نکنه...
خدا اینجا بازهم بغلش کرد، نوازشش کرد...
فعلا درس میخونیم که بهمون بگن دانشجو
پس دعا کنید واسم
ممنون